ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

یک سالگی نفس مامان

1395/5/29 21:08
نویسنده : مامانی
239 بازدید
اشتراک گذاری

عمر مامان الان تو دقیقا یک سال و نه روزت هستش خیلی شیرین و دوس داشتتی تر شدی به همه چیز میگی جیز هستش کلمه بله و جیز و بیا رو خوب تلفظ میکنی شیرمامان رو خوب میخوری ولی غذا خوردنت زیاد تعریفی نداره عاشق میوه شلیل شدی و وقتی میدم خودت تنهایی بخوری خیلی ذوق میکنی نفس مامان خیلی شیطون شدی میری بالایی مبل ها و کلی کاره خطرناک دیگه میکنی چند روز پیش رفته بودی زیر تخت خوابت که خیلی مامان رو ترسوندی خدا رو شکر بابا جون ناصر و عمه غنچه خونه ما بودن درت اوردن از زیر تخت ولی سرت یه ذره زخم شد قربونت برم، چند روز پیشم باباجون حبیب خونمون بود تو یهویی بلند شدی چهار قدم برداشتی رفتی بغل بابا جون و ما کلی ذوق کردیم الانم راحت بلند میشی چند قدم برمیداری نمیتونی تعادلت رو کامل حفظ کنی میوفتی عزیز دلم روز تولدت با بابایی سه تایی رفتیم شهربازی و حسابی بهمون خوش گذشت تو پارک برات تولد یه سالگی گرفتیم فرداش هم مامان جون فرح اومد تو خونه برات جشن گرفتیم جای مامان جون گوهر و باباجون ناصرت خیلی خالی بود اخه یکی از فامیل هایی باباجونت فوت کرده بود نتونستن بیان دو روز بعده تولدت هم بردیمت درمانگاه امپول یک سالگیت رو زدیم من نتونستم موقع امپول زدن نگات کنم از اتاق رفتم بیرون بابایی کنارت بود وقتی اومدم تو در کمال تعجب دیدم داری میخندی و خانم دکتر میگفت بیا پهلوانت رو ببر همه اونجا تعجب کرده بودن که تو حتی یه ذره هم گریه نکردی موقع امپول زدن عمر مامان همیشه باعث افتخارمی با خانوم دکتر حسابی دوس شده بودی و موقع اومدن خانوم دکتر بوست کرد و تو هم بای بای کردی اومدیم خونمون بابایی هم برات یه شلوار به عنوان جایزه گرفت، عشق مامان دو تا دندون از پشت داشتی درمیاوردی و من بی خبر بودم و دیروز داشتم بهت غذا میدادم که دیدم یه گوشه از دندونات بیرونن، همیشه شبا بابایی میبره شهر بازی و حسابی بازی میکنی با ماشین شارژی ها یکم بزرگ تر بشی بابایی قول داده یکی برات بخره تا یادم نرفته بگم وزت تو یک سالگی نه کیلو و نیم بود که خانوم دکتر گفت کاملا نرمال هستش چند تا عکس از شیطونیات برات میزارم بزرگ شدی ببینی چه کارایی میکردی قبل یک سالگیچشمک

پسر شیطون مامان چه کارا که نمیکنی اینجا پی پی کردی و داری میخوریش

نفسم چند تا عکسم از تولدت برات میزارم که بابایی با کیکی که خریده بود همه رو سوپرایز کرد دستش درد نکنه سلیقش حرف نداره هم مد روز بود هم اینکه تم تکراری نبود نیشخند

4

نفسم ببین سرت چه جوری شده مونده بود زیر تخت خوابت

 

ائلوینم نماز خوندن رو از بابا جون حبیب یاد گرفتی هر وقت باباجون نماز میخونه تو هم کنارش میشینی و سرتو میزاری رو مهر و بوسش میکنی هر وقتم میگم الله اکبر کن دستاتو میبری گوشت 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)