ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

شب یلدای 95

1395/10/10 1:45
نویسنده : مامانی
382 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امید زندگیم بازم با کلی تاخیر اومدم برات بنویسم از شیرین کاری هات و شیطونیات،عمر مامان الان تو یک سال و چهار ماهه هستی کامل دیگه داری جیش میگی بعضی از کلمات رو تلفظ میکنی عاشق رقصیدن هستینیشخند شیر مامان رو هم خیلی خوب میخوری ولی غذا خوردنت تعریفی نداره مامانی،بچه خیلی حرف گوش کنی هستی ائلوینم موقع جمع کردن سفره خیلی به مامانی کمک میکنی عاشق کارتون و فیلم نگاه کردنی و خیلی آروم میای کنار مامانی دراز میکشی و با هم فیلم نگاه میکنیم اسم بیشتر اندام ها رو یاد گرفتی از سی دی صد افرین،خیلی دل نازکی داری عشق مامان تا غذاتو نمیخوری منم الکی گریه میکنم تو دلت به رحم میاد زودی دهنتو باز میکنی غذاتو میخوری و مامان رو میای بوس میکنی قربون دل مهربونت برم مامان رو میای ناز میکنی و بوسم میکنی منم ذوق میکنم میگیرم بوسه بارونت میکنم خیلی باهوشی عزیزم همه کارا رو زود یاد میگیری الان دیگه کامل خودت بلدی تلوزیون رو روشن کنی یا گوشی مامانی رو بزنی شارژ خیلی دوس داشتنی و تو دل برو هستی بغل همه میری، نفس مامان بهت قول داده بودم جیش رو که کامل گفتی برات جشن بگیریم با بابایی،جشن جیش جیشی تو رو انداختیم شب چله که بابا جون اینا هم از شهرستان بیان دور هم باشیم عزیزم شب چله خیلی بهمون خوش گذشت کلی خندیدی و بازیگوشی کردی هم بابا جون حبیب و مامان جون کنارمون بودن هم بابا جون ناصر و مامان جون گوهر و خاله مریم نا گفته نماند که تو هنوزم که هنوزه عاشق بابا جون ناصری و از بغل اون پایین نمیای اونم که خیلی دوستت داره و به خاطرت دو ساعت راه رو تو اون برف سنگینی که باریده بود خودشو رسونده بود پیش ما تا کنار ما باشن شب یلدا، چند تا عکس از شب یلدا برات گذاشتم نفسم  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)