ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

سرما خوردگی نفسم

نفس مامان امروز تو شش ماه و بیست و دو روزت هست و حسابی با نمک و دوس داشتنی شدی بدون کمک میتونی راحت بشینی عزیزم وقتی تشنه هستی اوووووه میگی و من میخوام بگیرم بخورمت اونوقت ،غذا هم خوب میخوری ولی شیر مامان رو به زور میخوری، خونه مامان جون بودیم که بابا جون حبیب زحمت کشیدن اومدن دنبالمون و اوردن خونه خودمون و از وقتی هم که اومدیم تو حال نداری و حسابی سرما خوردی دیشبم کلی تب داشتی که منو بابایی تا صبح بالا سرت بودیم و نخوابیدیم الان خدا رو شکر تب نداری و آروم خوابیدی انشالله زودی خوب بشی 
11 اسفند 1394

حموم رفتن نفسم با مامان جونش

عزیزدلم امروز تو شش ماه و هفده روزت هست نفسم اومدیم خونه مامان جون گوهر و تک کلی سر حال و خوشحالی همش بغل باباجون هستی و باهاش بازی میکنی امروز مامان جون برد تو رو حموم و حسابی تو حموم حال کردی و مثل هلو خوردنی شدی  ...
6 اسفند 1394

اولین بیرون رفتنمون دو تایی

نفس مامانی امروز صبح کارامو کردم که باهم بریم بیرون اخه هوای بیرون خیلی عالیه و بهاری هستش غذاتو دادم لباساتو تنت کردم تا خواستم بغلت کنم بزارم کالیسکت دیدم تو لالا کردی و دلم نیومد اذیت بشی عزیزم و بیرون رفتنمون موند برا یه روز دیگه خیلی ناز لالا کرده بودی  ...
2 اسفند 1394

پنج ماهگی نفس مامان و بابایی

نفس مامان خیلی ناز و شیطون شدی عزیزم خنده های شیرینی میکنی نازم تو پنج ماهگی منو بابایی تصمیم گرفتیم ببریم آتلیه ازت عکس بندازیم تو آتلیه خیلی خانوم عکاس رو اذیت کردی نازم همش حرکت میکردی نمیذاشتی ازت عکس بندازه منو بابایی هم خیلی نگران بودیم که یه وقت سرما نخوری اخه لباساتو در اورده بودیم نفسم  ...
2 اسفند 1394

هفت ماهگی نفسم

عشق مامان تو داری روز به روز بزرگتر و ناز تر میشی عزیزم خیلی باهوش و زرنگ شدی ولی شبا مامانی رو اذیت میکنی خواب نداری الانم ساعت یک و نیم شبه تو بغل مامانی ناز خوابیدی خدا کنه تا صبح راحت بخوابی نفس مامان از وقتی به دنیا اومدی هر ماه با بابایی برات ماهگرد میگیریم و یه جشن سه نفره برگزار میکنیم عشق مامان این ماه برات کیک با تم میکی موس درست کردم یکم کج و کوله شد  ...
2 اسفند 1394