ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

بدون عنوان

روزه جشن دندونیت با اینکه یکم تب داشتی ولی اصلا اذیتم نکردی نفسم فقط یکم بی حوصله بودی  ...
1 اسفند 1394

جشن دندونی ائلوین

نفس مامان تا باباجون حبیب فهمید تو دندون در اوردی زود رفت گندم اینا خرید تا برات آش دندونی درست کنیم و برات یه جشن بگیریم عزیزم 
1 اسفند 1394

دندونی ائلوین

عشق مامان دقیقا تو هفت ماهگی اولین مروارید قشنگت رو در اوردی حسابی تب کرده بودی و منم فکر میکردم سرما خوردی مامان جون فرح هم دو شب کامل بالا سرت بیدار موند و مواظب بود تبت بالا نره صبح مامان جون داشت بهت غذا میداد که دیدیم تو دندون در اوردی و کلی خوشحال شدیم  ...
1 اسفند 1394

شب یلدای نفسم

عزیز مامانی امسال اولین شب چله تو بود که تجربه کردی نفسم خاله جون میترا برات لباس هندونه گرفته بود خیلی ناز شده بودی عزیزم شب چله رو خونه بابا جون بودیم و خیلی بهمون خوش گذشت  ...
30 آذر 1394