ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

شش ماه و بیست و چهار روزگی جوجوی مامان

1394/12/13 1:24
نویسنده : مامانی
40 بازدید
اشتراک گذاری

نفسم امروز با بابایی تصمیم گرفتیم تو رو ببریم پارک سر کوچمون برا هوا خوری اخه هوا خیلی بهاری و گرم تر شده این روزا بچه های تو پارک خیلی با دیدنت ذوق کرده بودن اخه تو از همشون کوچولو تر بودی با اینکه خودشونم نی نی بودن ولی تو نی نی تر بودی ،تو با دیدن تاب و سرسره ها دست و پا میزدی تو بغل بابایی با کلی اصرار من بابا جونت قبول کرد تو رو سوار تاب بکنه اخه بابا خیلی روت حساسه عزیزم بعده دو سه بار تاب خوردن تو چشای نازتو بستی و لالا کردی منو بابایی هم تصمیم گرفتیم هر وقت شبا اذیت بکنی و نخوابی تابت بدیم تا لالا کنیاز خود راضی عشق مامان شبا خیلی مامان و بابا رو اذیت میکنی با اینکه خوابت میاد ولی نمیخوابی نمیدونم چرا همش نگران اینم جایی از بدنت درد داری و من خبر ندارم ناراحت امشب با بابایی تصمیم گرفتیم بهت شیر خشک بدیم موقع خواب شاید گشنه میمونی و نمیتونی بخوابی با کلی ترس و استرس بهت شیر خشکی که چند ماه پیش گرفته بودیم و چند بار وسوسه شدم بهت بدم ولی ندادم رو امشب دادیم خدا کنه از شیر مامان زده نشی خدا رو شکر دو ساعته که شیر رو دادم و آروم خوابیدی قربونت برم خیلی دوستت داریم قلب

تاب بازی نفس مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)