ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

چهارشنبه اخر سال

1394/12/27 10:59
نویسنده : مامانی
55 بازدید
اشتراک گذاری

عمر مامان دو روز پیش چهارشنبه سوری بود و ما هم با خاله میترا اینا رفته بودیم خونه بابا جون ناصرت، نفس مامان امسال اولین چهارشنبه سوری بود که فرشته کوچولومون پیشمون بود ولی جای بابایی واقعا خالی بود چون کار داشت نتونست باهامون بیاد عزیز مامان بدجور بارون میومد ولی با این حال تو پارکینگ بابا جون اینا اتیش روشن کردن و مامانی رفت دیدن اتیش تو هم موندی خونه پیش بابا جون اخه میترسیدم بیارمت بیرون سرما بخوری همش دلم پیش تو بود که حیف شد بارون اومد تو نتونستی بیای دیدن اتیش یهویی دیدم بابا جونت بغلت کرده و سوار ماشین شدین و با ماشین اومدین کنار اتیش با اینکه بارون میومد ولی بازم از رو نرفتیم و کلی نورافکن و منور که داداش رهام اورده بود و روشن کردیم همه از رو اتیش پریدیم نفسم باباجون باز دلش نیومد تو از اتیش نپری پتو رو کشید روت  از رو اتیش پروندت انشالله هر چی در و بلا داشتی همونجا ریختی تو اتیش و سالی پر از سلامت و خوشی داشته باشی خیلی دوستت دارم ائلوینم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)