ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

هشت ماه و پانزده روزگی

1395/2/4 12:06
نویسنده : مامانی
174 بازدید
اشتراک گذاری

نفس مامانی امروز تو هشت ماه و پانزده روزت هست و سینه خیز راحت همه جا میری چهار تا دندون داری که دو تاش هم داره به مرواریدهای خوشکلت اضافه میشه تازه میخوان دربیان، دو روزه یکم کم تر شیر میخوری اونم یه خاطر در اومدن دندونات هست که فکر کنم فکت درد میکنه دلت نمیخواد شیر بخوری شبا ساعت ده و نیم اینا خیلی راحت خودت میخوابی چند روز پیش میلاد حضرت علی و روزه پدر بود برا باباجون حبیب و بابایی جشن گرفته بودیم و سوپرایزشون کردیم بابا جون حبیب خیلی خوشحال شد فقط جای بابا جون ناصرت خالی بود کار داشتن نتونستن بیان،خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو که حسابی بازی کردی اخه مامان جون فرح از صبح اومده بود خونمون و حسابی باهات بازی کرد و پارک هم برد تو رو کلا روزه خوبی بود دو روز پیشم با بابا جون حبیب و مامان جون و بابایی رفتیم جلفا دیدن مامان جون گوهر و بابا جون ناصرت که اونجا هم خیلی بهمون خوش گذشت رفتیم کنار روده ارس و بازار جلفا و پارکش با اینکه هنوز خیلی کوچیک هستی ولی همسفر خوبی هستی برامون اصلا اذیتم نکردی و مثل یه مرد همراهمون بودی دوستت داریم نفس مامان و بابا قلب

بابا جون هنگام بریدن کیک 

اینجا هم تو بغل بابا جون نشستی میخواستیم عکس بندازیم ولی تو لالا کردی آخ

اینم کادوی روزه مرد از طرف منو بابایی روزت مبارک عزیزم تو مردی شدی برا خودت 

اینم کادوی مامان جون فرح دستش درد نکنه

بغل باباجون و بابایی تو راه جلفا 

بغل باباجون حبیب مشغول رانندگی هستی نفسم

اینجا هم رفتیم سفره خونه تو جلفا هوا خیلی گرم بود مجبور شدم برا اولین بار بلوزت رو در بیارم 

اینجا هم رفتی بغل بابایی لالا کردی مثل موش کوچولو داری نگام میکنینیشخند

ائلوین در حال ورزش کردن 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)