ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

ده ماه و ده روزگی

1395/3/29 23:26
نویسنده : مامانی
170 بازدید
اشتراک گذاری

معجزه زندگیم سلام، تازگی ها خیلی شیطون صدالبته هم خیلی دوس داشتنی تر شدی، کارای خیلی خطرناکی میکنی همش دوس داری از هر جایی بالا بری یه جا اصلا بند نمیشی عشق مامان یه مروارد کوچولوی دیگه هم در اوردی و الان هشت تا دندون داری ماشالله،شیر مامان رو وقتی خونه خودمونیم خوب میخوری ولی جایی میریم تا یه صدای کوچیکی میشنوی کنجکاویت گل میکنه و دیگه شیرتو نمیخوری غذا کمکی هم بهت میدم عزیزم الان دقیقا هشت کیلو و نهصد گرم وزن داری، دو روز پیش مامان جون گوهر برا افطاری مهمونی داده بود ما هم دعوت بودیم خدا رو شکر تو اصلا اذیتم نکردی و با باباجون ناصر خیلی رفیقی تا میریم جلفا از بغل بابا جونت پایین نمیای موقع خواب هم رو پاهای بابا جونت میخوابی،نفس مامان امروز 29 خرداد هستش و هنوز هوای تبریز خیلی خنک هست انگار زمستون قصد نداره جاشو به بهار و تابستون بده هنوزم که هنوزه برات لباس های گرم میپوشنم تا یه وقت سرما نخوری عمر مامان امروز یه زلزله کوچولو اومد تبریز که ما رو خیلی ترسوند بابایی خونه نبود ولی خدا رو شکر خاله مریم خونه ما بود خدا کنه دیگه هیچ وقت تو زندگیت این جور حوادث طبیعی رو تجربه نکنی خیلی دوستت داریم منو بابایی قلب

چند تا عکس برات میزارم از ده ماهگیت عزیزم 

اینجا برا اولین بار موهاتو کوتاه کرد مامان جون فرح

اینجا هم خودت برا اولبن بار موهاتو شونه کردی

عکس های پایینم تو جلفا انداختم منو تو و بابایی و بابا حون حبیب رفته بودیم بیرون خیلی هم بهمون خوش گذشت حیف که تو خوابیده بودی نتونستم بیشتر ازت عکس بندارم

اینجا هم جلوی در باغ عمه گوهر هستش جون بیرون باد بود منو تو نشستیم تو  ماشین بابا جون حبیب و تو هم مشغول خوردن زرد الو هستی خیلی زرد الو دوس داری فدات شم

اینجا هم مشغول بازی با عمو خرسه هستینیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)