ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

دنیام یه طرف ائلوینم یه طرف

دنیای مامان امسال عید نوروز حال و هوای دیگه ای برامون داشت فرشته کوچولوم وجود تو باعث شد عید امسال خیلی بهمون خوش بگذره دیگه عیدم داره کم کم تموم میشه امروز عمه خدیجه عمه اینا اومده بودن خونه بابا جون ما هم رفتیم خونه باباجونت سهند برا ناهار کلا امروز برا خودت آقایی بودی اصلا اذیتم نکردی تو دل همه خودتو حسابی جا کردی مخصوصا مامان جون فرح،بعد ناهارم قرار شد بیان خونه ما عید دیدنی که عمر مامان موند پیش مامان جون فرح منو بابایی اومدیم خونمون تا مهمونا بیان خونه ما،مامان جونتم اصلا اذیت نکردی گل پسری شدی برا خودت خدا رو هزار مرتبه شکر که روزای سختی که باهم داشتیم زودی گذشت و دیگه شکم درد نداری و شاد و شنگولی خیلی دوستت دارم نفسم عاشقتم هر روزم ...
10 فروردين 1395

هفت ماه و بیست و روز

عروسک مامان سلام باز اومدم از شیرین کاری هات برات بنویسم دیگه راحت سر سفره با ما میشینی غذاتو بهت میدم ماست رو خیلی دوس داری ولی از فرنی و غذاهای شیرین زیاد خوشت نمیاد به زور دو قاشق سرلاک میخوری زرده تخم بلدرچین دو روز یه بار بهت میدم خدا رو شکر اونو میخوری عاشق پستونکت هستی و بدون اون خوابت نمیبره فرشته کوچولوم گوش شیطون کر شیر مامان رو خوب میخوری نمیدونم قبلا چرا دوس نداشتی بخوری شاید به خاطر دندون در اوردنت بود ولی با اون دو تا مروارید کوچولوی تیزی که داری اشک مامان رو در میاری مخصوصا وقتی سیر میشی با دهن بسته روتو میکنی اون ور منم خیلی دردم میاد  ولی صدامو هم در نمیارم که یه وقت بترسی و باز نخوری، خیلی دوس داشتنی شدی بغل همه میر...
9 فروردين 1395

ائل گلی

هستی مامان چند روز پیش قرار بود بریم ارومیه خونه خاله صدیقه عید دیدنی ولی قسمت نشد مدارک ماشین باباجون مونده بود شهرستان تو راه باباجون ترسید پلیس راه گیر بده برگشتیم تبریز و برا اینکه ما ناراحت نشیم گفت ببرمتون خونه خاله میترا ما هم که از خدامون بود رفتیم خونه خاله جونت و اونجا خاله جونت گفت من ائلوین رو نگه میدارم شما برین شاه گلی یکم بگردین اخه خونه خاله جونت تو دوقدمی ائل گلی هست با اینکه ته دلم راضی نبود که تنهات بزارم ولی هوا سرد بود نمیشد تو رو ببریم نفس مامان جات خیلی خیلی خالی خیلی بهمون خوش گذشت انشالله زودی بزرگ بشی با خیال راحت بتونم تو رو هم با خودم هر جا ببرم خیلی دوستت داریم معجزه زندگیمون ...
9 فروردين 1395

لباس عوض کردن ائلوین

عمر مامان امروز بابایی داشت لباساتو عوض میکرد گوشیش زنگ خورد رفت اونو جواب بده بعدش یادش رفت لباسات نصف و نیمه در اورده شما هم داشتی برا خودت حال میکردی منم ازفرصت استفاده کردم چندتا عکس ازت انداختم      ...
9 فروردين 1395

سیب خوردن خرگوش مامان

خرگوش کوچولوی مامان خیلی شیطون شدی با اون دو تا دندون هایی کوچولویی که در اوردی کارای خطرناکی میکنی امروز مهمون داشتیم منم برا اینکه زیاد شلوغ نکنی سیب رو بریدم دادم دستت اصلا فکر نمیکردم بتونی گازش بزنی  ولی شما یه گاز خوشکل زده بودین از سیبتون و کم مونده بود تو گلوت گیر کنه که زودی متوجه شدم و درش اوردم  ...
6 فروردين 1395

سر سفره نشستن ائلوین

      سلام نفسم امروز تو هفت ماهه و چهارده روزت هست و برا اولین بار مثل یه بچه خوب سر رفته نشستی و با مامانی دوتایی صبحونه خوردی م خیلی دوستت دارم نور چشمم     ...
6 فروردين 1395

تقویم ائلوین

نورچشمم دو روز قبل عید خاله جون میترا برات تقویم جاپ کرد با عکس خودت یکی هم با عکس دخترخاله هستی و پسرخاله رهام یه جا عکس هاتون رو گذاشته و تقویم درست کرده برا مامان جون و بابا جون ناصرت           ...
4 فروردين 1395

عیدی های ائلوین خان

نفس مامان اولین عیدی رو بابایی موقع تحویل سال بهت داد منم گذاشتم لای قران دومی رو هم بابا جون ناصر داد کلی عیدی جمع کردی عزیز مامان     ...
4 فروردين 1395

نوروز95

سلام نفس مامان عیدت مبارک شرمنده نازم چند روز سرم شلوغ بود امروز فرصت کردم خاطرات چند روز پیشت رو بنویسم، پسرگلم امسال بیشتر خریدهامون مونده بود دقیقه نود درست یه روز مونده به عید اونم ساعت ده شب با خاله میترا رفتیم بازار و تو هم موندی پیش بابایی وقتی اومدم تو خواب بودی و اصلا بابایی رو اذیت نکرده بودی، جون دلم صبح موقع تحویل سال بیدارت کردم امسال اولین سالی بود که موقع سال تحویل خونه خودمون و کنار فرشته کوچولومون بودیم برات دو تا ماهی قرمز از بازار گرفته بودم که با دیدتش حسابی ذوق کرده بودی و همون لحظه اول که دیدی ماهی ها دست کردی تو تنگشون و یکیشون رو یکی رو مجروح کردی  یه ساعتی با ماهی ها سرگرم بازی بودی بعدش بابا جون و مامان جون اوم...
4 فروردين 1395